░▒▓█ پسران بد █▓▒░
Welcome.enjoy the my web
|
||||||||||||||||
پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:, :: 20:48 :: نويسنده : ♥♥Shahab Hosseini ♥♥
پسری چهار رفیق داشت،روزی پدرش گفت: پسرم از این دوست هایت خیری نخواهی دید برای خودت رفیق محکمی بیاب. پسر گفت:نه اینان از برادرانم هم به من نزدیک ترند پدر گفت:پس من گوسفندی را سر می برم و لاشه ی آن رادرون کیسه ای میگذارم آنرا بردار ویکی یکی سراغ دوستانت برو وبگو در این کیسه جنازه ای است که من کشته ام کمکم کنید تا دفنش کنم. پسرگفت:این که کاری ندارد حالا می بینی دوستانم چه گونه دست مرا میگیرند پسر کیسه را برداشت و به در خانه ی دوست اولش رفت در زد دوستش آمدو گفت: چه کارداری پسر گفت قضیه از این قرار است مردی را کشته ودرون این کیسه انداخته ام دوستش گفت توهم هر دردسری داری سراغ من می آیی پسر نا امید نشد در خانه ی دوست بعدی و همین طور دوست بعدی رفت همه حرف هم را تکرا کردند پسر غمگین به نزد پدر باز گشت و اتفاقات را باز گفت. پدر گفت:حالا به در خانه ی برادر ناتنی ات برو و همین را بگو پسر کیسه را برداشت و به در خانه ی برادرش رفت برادرش تا حرف هارا شنید در را باز کرد وگفت دا خل بیا. نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها نويسندگان
|